سلنا نفس مامان و باباسلنا نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

پرنسس سلنا

روزانه های دخترم

دخترم این روزها حسابی شیطون شدی شیطون و صد البته بسیار شیرین،به سرعت چهار دست و پا میری و بیشتر به جاهای خطرناک خونه سر میزنی،به طرف سکوی آشپزخونه میری و به راحتی ازش بالا میری بعد میری به طرف کشوهای کابینت و اون ها رو بازشون میکنی یا میری به طرف کشوهای کمدت بازشون میکنی بعد با کمک گرفتن از کشوها بلند میشی و همه ی لباس هاتو میریزی بیرون یعنی یه دقیقه نمیتونم ازت چشم بردارم دیگه خیلی از وسایل خونه رو به خاطر شما جمع کردیم تا خدای نکرده اتفاق بدی برای شما نیفته. عاشق حمام کردن و آب بازی هستی چند روز قبل که برده بودیمت حموم برای اولین بار گذاشتیم تا توی وانت یه دل سیر آب بازی بکنی موقعی که از وان میخواستیم درت بیاریم گریه میکردی و دلت م...
28 اسفند 1392

جوانه زدن سومین مروارید سلنا کوچولو

نفسم سومین مرواریدت مبارک   هوراااااخیلی خوشحالم چون سومین مروارید عزیز دلم امروز جوانه زده مامانی قربون  اون مرواریدای خوشگلت بشه برای دندون بالاییت یکم اذیت شدی لثه هات ورم کرده بود و من با دیدنشون خیلی ناراحت میشدم ولی شکر خدا که امروز دندون کوچولوت جوانه زد.     ...
8 اسفند 1392

سلنا بلا

خوشگل خانم یه عادت جدیدی که پیدا کردی اینه که چهار دست و پا میری به طرف کشوهای کمدت بازشون میکنی بعد با کمک گرفتن از لبه ی کشوها بلند میشی و بعدش همه ی لباس هاتو میریزی بیرون منم از این کارت عکس گرفتم که اینجا برات عکساشونو میذارم.   مرحله ی اول   مرحله ی دوم   مرحله ی سوم   مرحله ی چهارم     ...
7 اسفند 1392

عکس های خانوادگی

عکس های اولین گردش بیرون از شهر سلنا کوچولو(مهر ماه کنار رودخانه ی ارس)         سلنا کوچولو و بابایی روز عید قربان(اولین عید قربان سلنا جون)   ...
4 اسفند 1392

دخترم 9 ماهگیت مبارک

 ماه درخشان زندگیم 9 ماه بزرگ تر شدی،فهیم تر،با درایت تر و من چقدر بی تابم،بی تاب روزهایی که با تو گذشت این روزها آنقدر ناب و تکرار نشدنی است که دل برایشان پر میزند آنقدر پاک و خالص هستی که پرستش تو از واجبات من است آنقدر غرق در دنیای کودکانه ات هستی که مجالی برای بزرگ شدنت نیست این روزها میتوان به وضوح خدا را دید،بوی بهشت را حس کرد بیا باهم قراری بگذاریم فرزندم تو همیشه این گونه بمان،همین قدر پاک من تمام هستی ام را به پایت خواهم ریخت قول میدهم قول شرف  بهانه ی زندگیم     ماهگیت مبارک               ...
3 اسفند 1392

اولین راه رفتن سلنا کوچولو به سمت پهلو

  پریروز شما با گرفتن لبه ی مبل بلند شدی و بعد با نگه داشتن مبل اولین قدم هاتو به سمت پهلو برداشتی من که از ذوق کم مونده بود گریم بگیره بابایی هم خونه نبود فوری زنگ زدم به بابایی-باباجون و دایی نیما و این خبر رو بهشون دادم اونا هم خییییییییییییییلی خوشحال شدن مامانی قربون پاهای کوچولوت بشه. گلم تو این عکس برای دومین بار تونستی با کمک بلند بشی ...
29 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس سلنا می باشد