مادرانه
دخترم آرام آرام قد میکشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ میشوم. او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم. او میخندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم. او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم. او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند. او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش. طبیعت را حس میکند. . . خدا را می بوید و من . . . کودکانه در سایه ی بزرگیش پنهان میشوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم. این روزهای من پر است از دخترم این روزهای من روزهای عجیبیست روزهای بی وقت...
نویسنده :
مامان الهام
16:37