دخترم تولد دوسالگیت مبارک

دو سال چقدر زود گذشت انگار همین دیروز های نزدیک بود که من فهمیدم دیگر یکی نیستم و دوتا شده ام انگار همین دیروزهای نزدیک بود که من زیر پوست تنم حس کردم قلبی با قلب من یکی شده است انگار همین دیروزهای نزدیک بود که تکان هایت را حس کردم و دانستم تنها نفس نمیکشم بعد دیگر تقسیم لحظاتم بود با تو . . .باتو عشق کوچکم

شب آخر رسیده بود و قرار بود که فردا صبح زمینی شوی و من در هیجان لحظه ی دیدار خوابم نمیبرد در عین حالی که بی تاب دیدارت بودم اما می اندیشیدم هیچ وقت دیگر انقدر نزدیک به من و در من نخواهی بود

دلم تنگه  برای تمام لحظه های نه ماه بارداری , لحظه های هم آغوشی روح هایمان در یک کالبد دلتنگ ضربه هایت تکان هایت و طنین قلبت زیر پوست تنم هستم

و اما امروز دو سال از زمینی شدن فرشته ی کوچکم میگذرد از زمانی که انتظار 9 ماهه ی من به پایان رسید و خدای بزرگ فرشته ای چون تو را در آغوشم نهاد و چقدر شیرین بود اولین لحظه ی دیدار خدا رو شکر میکنم به خاطر تمام لحظات با تو بودنم,به خاطر این دو سال که مسیولیت سنگین و در عین حال لذت بخش مادری را بر گردنم نهاد و یاری ام نمود

کاش بدانی که چقدر دوستت دارم وقتی صدای قشنگ کودکانه ات را میشنوم دلم میلرزد و هیجان زده میشوم از خودم جدا میشوم و همه ی وجودم برای تو میشود برای خنده هایت حاضرم تمام دنیایم را بدهم فرشته ی زمینی من خوشبختی من به با تو بودن خلاصه میشود

این دوسال به اندازه ی چشم برهم زدنی گذشت دو سال پیش بودنت را از خدا خواستم و امسال سلامتیت را از خدا میخواهم آن روزها غم نداشتنت و امروز شوق داشتنت را دارم و هر روزی که میگذرد بیشتر دوستت دارم در این لحظه دلم میخواهد با تمام وجودم عشقم را به تو فریاد بزنم ولی چه کنم که کلمات گویای عشق مادر به فرزند نیست امیدوارم وقتی بزرگ شدی تو هم من را اینگونه دوست داشته باشی

سلنای عزیزم در دومین سالروز تولدت آینده ای پر از شادی و امید و سلامتی را برایت از خدایم خواهانم.

زیبای من تولدت مبارک