روزانه های دخترم
عروسک مامان الان که دارم برات مینویسم 11 ماه و 9 روزه هستی چیزی به تولدت نمونده و من و بابایی داریم تدارکات جشن تولدتو میبینیم باورم نمیشه که یک سال گذشت به سرعت برق و باد واقعا روزهای شیرین و به یاد موندنی رو برامون ساختی و امیدوارم روزهای پیش رو از این هم شیرین تر و به یاد موندنی تر بشه.
دیشب من برای اولین بار برای شما قصه تعریف کردم قصه ی شنگول و منگول رو شما هم با دقت داشتی به قصه گوش میدادی،همچنین دیشب عروسک مامان برای اولین بار مداد گرفتی دستت و به کمک هم چند تا خط روی کاغذ کشیدیم و شما هر بار که یه خط میکشیدی کلی ذوق میکردی.
امروز صبح هم من و شما و بابایی باهم رفتیم پارک هوا خوری این اولین بار بود که با شما میرفتیم پارک شما هم تو کالسکه آروم نشسته بودی و داشتی اطراف رو نگاه میکردی البته آخرا دیگه خسته شدی و شروع کردی به گریه کردن و شیر خواستن.
دو هفته قبل هم شما و باباجون با هم رفتین خرید البته تو راه برگشت شروع کرده بودی به گریه کردن این اولین بار بود که با باباجون دو تایی میرفتین بیرون،چند روز قبل هم که باباجون برای شما یه سرسره گرفته بود بابا جون دستت درد نکنه.
کمی هم درمورد شما و دوست کوچولوت محیا بگم چند هفته قبل که خاله ندا به همراه همسرش و محیا کوچولو اومده بودن خونه ی ما شروع کردین باهم توپ بازی کردن و قشنگ باهم توپ بازی میکردین وسط بازی محیا یه جیغ کشید و شما گریه کردی با کلی زحمت آرومت کردیم و دوباره محیا جیغ کشید و شما گریه کردی و باز ما شما رو آروم میکردیم و دوباره ... من و خاله ندا رو کلی با این کاراتون خندوندین امیدوارم شما دوتا تو آینده دوستای خوبی واسه هم بشین .
در مورد عادت های شما هم میخوام کمی بنویسم موقع خوابیدن اکثرا به پهلو میخوابی و باید حتما دستا و پاهای کوچولوت رو از لحاف بیرون بذاریم وگرنه انقدر تو خواب دست و پا میزنی که بیدار میشی،همچنان مثل سابق دیر میخوابی و من و بابایی هر کاری کردیم که ساعت خواب شما رو بندازیم جلو نشد که نشد دیگه اینکه هر موقع عطسه میکنی نگاه میکنی به من و منتظر میشی که من بهت بگم عافیت باشه و بعد گفتن من شما هم همیشه یه لبخند شیرین تحویلم میدی،عاشق سی دی نی نی کوچولوت هستی و هرموقع که میبینی تی وی خاموشه نگاه میکنی به تی وی کلی عصبانی میشی و داد میکشی که یعنی نی نی رو باز کنین و پشت سر هم میگی ج ج ج ج (در زبان ترکی به معنی بیا) و بعد اینکه بازش میکنیم میخندی یعنی حتی اگه مشغول بازی باشی و به تی وی نگاهم نکنی باید سی دی نی نی باز باشه دیگه من همه ی شعراشو حفظ شدم
الان چند وقتی هم میشه که دس دسی رو یاد گرفتی ولی باید بهت بگیم سلنا آفرین بزن تا دست بزنی چند روز قبل هم کرمتو برداشته بودی من خواستم ازت بگیرم فوری کرم رو پشتت قایم کردی ای وروجک یعنی در اون لحظه میخواستم درسته قورتت بدم،یک هفته قبل هم (92/2/5)برای اولین بار بدون هیچ کمکی چند دقیقه وایستادی از لبه ی تخت ما گرفته بودی و داشتی به پهلو حرکت میکردی که یه دفعه هر دو تا دستتو ول کردی و بدون هیج کمکی برای چند دقیقه وایستادی و منو و بابایی رو کلی ذوق زده کردی.
چند روز قبل تو وبلاگ یکی از دوستان تهرانی دیدم که دخترشو گذاشته بود کارگاه دو زبانه ی مادر و کودک که از سن 12 ماهگی شروع به آموزش زبان انگلیسی میکنن و کلی بازی های فکری با بچه ها انجام میدن،من کلی تو نت گشتم و نتونستم یه همچین جایی تو تبریز پیدا کنم سایت خود موسسه هم رفتم ولی متاسفانه تو تبریز شعبه نداره صبح روز بعدش هم به کانون پرورش فکری کوذکان زنگ زدم ولی گفت یه همچین موسسه ای تو تبریز نیست.
در مورد غذاخوردنت هم بگم که الان دیگه تقریبا بیشتر غذاهای خودمون رو بهت میدم به جز چند مورد که زیر یک سال ممنوعه،همچنان مثل قبل ویتامین هاتو بهت میدم قطره ی آد( از پایان 15 روزگی هر روز بهت 20 قطره میدم)قطره ی آهن (از پایان 6 ماهگی هر روز بهت 15 قطره میدادم ولی این ماه که بردمت دکتر 20 قطره تجویز کرد) و همین طور شربت زینک سولفات (هر روز یک قاشق چایخوری بهت میدم)