شب یلدا(سال چهارم)
عکس های آتلیه ای عشقم در شب یلدا عکس های خونه ی باباجون در شب یلدا فدای هندوانه خوردنت بشم من تل سرهای ست مادر و دختری ما که خودم درستشون کردم دامن و همین طور هندوانه ی روی بلوزتم خودم درستشون کردم کادوهای دخترم در شب یلدا از طرف مامان و بابا و باباجون ...
نویسنده :
مامان الهام
23:47
تاسوعا و عاشورای حسینی(سال چهارم)
عکس های خرداد و تیر و مرداد و شهریور سلنا جون
فرشته کوچولوی من این گربه رو تو پارک دیدیم که اسمش پشمک بود (برخلاف من که به شدت از گربه ها میترسم تا اینجا که خدا رو شکر شما از گربه ها نمیترسی) عکس های سفر به شمال جشنواره ی لاله ها در ایل گلی یه روز دیگه جشنواره لاله ها که با خاله پریسا و انیسا و مامانش رفته بودیم قوربون دختر مهربونم بشم با نفس جون و مامانش رفته بودیم خانه بازی عکس های پل معلق مشکین شهر(قوربونت بشم که میترسیدی روی پل راه بری و تا اخر بغل بابایی...
نویسنده :
مامان الهام
20:43
دخترم روزت مبارک(سال چهارم)
فرشته کوچولوی مامان و بابا روزت مبارک مراسم انگشت زنی به کیک توسط سلنا و دلسا بادکنک هلیومی از دستتون رها شد و رفت به اسمون و دارین با دستتون بادکنک رو نشون میدین فدای دختر مهربونم بشم ...
نویسنده :
مامان الهام
22:02
عکس های تولد سه سالگی سلنای عزیزمان با تم سفید و صورتی و طلایی
میز تولد دخترم کوکی های مامان پز شام تولد سلنا جون کادوی تولد سلنا جون عکس های پشت صحنه ی آتلیه چند روز قبل از تولد که با خاله پریسا داشتیم کوکی ها رو درست میکردیم(کوکی ها قبل از رفتن به فر) ...
نویسنده :
مامان الهام
20:08
عکس های تولد مامان و باباجون
دخترمون دیگه تو اتاق خودش میخوابه
دخترکوچولوی ما دیگه بزرگ شده و بالاخره تصمیم گرفتیم که دیگه توی اتاق خودش بخوابه از اونجایی که سلنا جون موقع خوابیدن حتما باید بغلش میکردم و دستامو میگرفت و تو بغلم میخوابید به همین خاطر تا یک هفته هر شب تا وقتی که سلنا بخوابه تو تختش میخوابیدم و مثل همیشه تو بغلم میخوابید و تا وقتی خوابش سنگین میشد تو تختش بودم(از مزایای مامان لاغر بودن و سرویس خواب آپادانا داشتن ) و البته بماند که با چه مکافاتی پاهامو جمع میکردم تو شکمم که تو تخت جاشم از هفته ی دوم سلنا خانم ما راضی شد که من بیام پایین تختش بشینم و دستاشو بگیرم و بالاخره هفته ی سوم خوشگل خانم ما رضایت دادن که پایین تختش دراز بکشم و دیگه دستاشو نگیرم البته تو تمام مدتی که سلنا تو اتا...
نویسنده :
مامان الهام
22:53
دخترم تولد سه سالگیت مبارک
من نه بهشت میخواهم و نه آسمان و نه زمین بهشت من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه ی آرزوهایت را میبینی من مادرم همانی که خالقم ذره ای از عظمتش را به من بخشید تا تجربه کنم حس بزرگی و لامتناهی بودنش را من هیچ نمیخواهم هیج . . . هیچ روزی به من تعلق ندارد,همه ی روزها و ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه های من تویی و من دست کودکیت را میگیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است بر تو و هیچ منتی از من بر تو وارد نیست که من با اختیار و عشق تو را به این دنیای پرآشوب فرا خوانده ام بهترین اتفاق زندگیم تولدت مبارک ...
نویسنده :
مامان الهام
8:11
اولین روز معلم
کوچولوی خوشگل مامان امسال اولین سالیه که روز معلم برای مربی هات کادو میبری سلنا به همراه مربی و کمک مربی مهربونش خانم صادقی یا به قول شما خانم مربی و خانم صوفی یا به قول شما خاله صوفی کادوهای خانم مربی و خانم کمک مربی ...
نویسنده :
مامان الهام
23:36