سلنا نفس مامان و باباسلنا نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

پرنسس سلنا

هورااااااااااا سلنا جونم رو از شیر گرفتم

1394/2/16 11:58
نویسنده : مامان الهام
1,369 بازدید
اشتراک گذاری

12 اردیبهشت 94

برگی دیگر از مادرانگیم . . .

برگی دیگر از زندگی تو . . .

با شروع این روز دیگر شیره ی جانم را برای وقت خواب هم نداشتی

راه که میبردمت تمامی نجواها عاشقانه بود با بوسه هایی پیاپی بر گونه هایت که گاه خیس از اشک میشد

تو بودی و سری که روی شانه ام بود با چشمانی نگران و نیمه باز

من بودم و بغضی فرو خورده بغضی پر از دلتنگی برای تمام این لحظات زیبا

دلم تنگ میشد واسه اون لحظه هایی که بغلت میگرفتم و بهت شیر میدادم  موهای مخملیتو نوازش میکردم یه وقتایی دستاتو میاوردی به طرف صورتم و با لب هام بازی میکردی و من دستای کوچیکتو غرق بوسه میکردم

وقتی موقع شیر خوردن با اون چشمای معصومت زل میزدی به چشمام حس میکردم زمان متوقف شده حس میکردم خوشبخت تر از من وجود نداره

دلم برای تمام این لحظات دو نفرمون تنگ میشد لحظاتی که فقط و فقط مال من و تو بود و هیچ کس دیگه ای شریک این لحظه هامون نبود

خدا رو شکر میکنم که تونستم 23 ماه و 8 روز از شیره ی وجودم رو بهت بدم

 

حالا بریم سراغ جریان از شیر گرفتنت:

عشق مامان از اسفند ماه شروع کردم به کم کردن تدریجی شیر خوردنت آخه شما خیلی به می می  وابسته بودی روزی بیشتر از بیست بار شیر میخوردی موقع خواب می می دهن میخوابیدی تو ماشین شیر میخوردی بعد هر غذا شیر میخوردی شبا تا صبح چند بار بیدار میشدی واسه شیر خوردن هر موقع میخواستم دراز بکشم یا بشینم فوری میومدی و شیر میخواستی خلاصه مدام در حال شیر خوردن بودی به خاطر همین وابستگیت من تصمیم گرفتم تدریجی از شیر بگیرمت تا فشار و استرس زیادی بهت وارد نشه از 4 فروردین دیگه روزی سه بار بهت شیر دادم   صبح بعد از بیدار شدنت از خواب و ظهر و شب موقع خواب  البته به اضافه ی شیر شب  دیگه بیدار شدن های نصف شبت برای شیر خوردن هم کمتر شده بود و تا صبح دوبار برای شیر بیدار میشدی و خدا رو شکر خیلی خوب با این مسیله   کنار اومده بودی در طول روز هم با بازی های مورد علاقه ات مشغولت میکردم از 17 فروردین دیگه ظهر و شب موقع خواب هم بهت شیر ندادم و فقظ صبح بعد از بیدار شدنت شیر میخوردی به اضافه ی شیر شب که بعد چند روز دیگه صبحا بعد بیدار شدن هم بهت شیر ندادم.

17 فروردین: موقع خواب ظهرت بود یهو تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ندم و بزارم خودت بخوابی رفتم شیشه شیرتو از تو کمد دراوردم آخه شما به جز یکی دوماه اوایل دیگه شیشه شیر نگرفتی و اصلا خوشت نمیومد توش آب ریختم موقع خوابت بودشیر خواستی من  کمی به سینه ام صبر زرد زدم همین که گذاشتی دهنت درش اوردی و بهت گفتم شیر اوف شده گفتی اون یکی به اون یکی هم صبر زرد زدم و گفتم اونم اوف شده گذاشتی دهنت و فوری درش اوردی یه بالش آوردم و شیشه شیرتو گذاشتم دهنت همه ی آب رو خوردی ولی هنوز نخوابیدی ظهرا اکثرا ساعت سه میخوابیدی پا شدی و کمی بازی کردی 4:45 بود که دوباره اومدی رو بالش دراز کشیدی و شیشتو گذاشتم دهنت در عرض دو دقیقه خوابیدی واقعا باورم نمیشد که به این راحتی خودت خوابیده باشی از خوشحالی کم مونده بود گریه کنم کلی خدا رو شکر کردم آخه چند وقتی بود از شیر گرفتنت کابوس من شده بود همش فکر میکردم چه جوری عادتت بدم تا خودت بخوابی واقعا باورم نمیشد به بابایی اس ام اس زدم و جریانو تعریف کردم اونم خیلییییی خوشحال شد.

موقع خواب شبت رسید باز شیشتو  پر آب کردم ولی دیگه اصلا شیشه رو نخوردی یکم بی قراری کردی گرفتمت بغلم و 15 دقیقه دور اتاق گردوندمت تا بالاخره خوابیدی خدا رو شکر روز اول گذشت.

روزهای بعدی رو هم هرطور بود گذروندیم گاهی خودت سرتو میزاشتی رو بالش  و میخوابیدی گاهی تو بغلم میگردوندمت تا میخوابیدی و اگه زیاد بی قراری میکردی با ماشین میگردوندیمت تا میخوابیدی ولی در کل خیلیییییییی همکاری کردی و اون جور که از شیر گرفتن تو کابوس من بود خیلی راحت از شیر جدا شدی و خدا رو شکر زیاد بی تابی نکردی  ولی قشنگ یادمه پانزدهمین روزه از شیر گرفتن روزانت بود کلا اون روز خیلی بی تابی میکردی ظهر یکم گریه کردی بابایی بردت پارک و موقع برگشتن به خونه هم تو ماشین خوابیده بودی  شب موقع خوابت رسید هرکاری کردیم نخوابیدی جیغ  میکشیدی وبه شدت گریه میکردی حتی حاضر نبودی سوار ماشین بشیم و با ماشین بگردونیمت دلم برات کباب شده بود خیلی دلم میخواست منم همصدا با تو گریه میکردم آخه من اصلا طاقت دیدن اشکای تو رو ندارم ولی به خاطر تو به خودم دلداری میدادم که این روزها هم میگذره به شدت خوابت میومد ولی اصلا نمیتونستی بخوابی و فقط یه بند گریه میکردی تا آخرش ساعت 4 نصف شب خوابیدی بمیرم برات .

به جز همون روز که روز پانزدهم از شیر گرفتنت بود بقیه ی روزا خیلی همکاری کردی و خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی

12 اردیبهشت:  نوبت رسیدن به  قطع کردن شیر شب, نصف شب  ساعت 4/30 برای شیر بیدار شدی و منم فوری از صبر زرد زدم همین که گذاشتی دهنت درش آوردی و گفتم اوف شده گفتی اون یکیم؟گفتم هردوتاشون گفتی هردوتاش؟گفتم آره عزیزم خوابت پرید و نصف شبی شروع کردی به بازی کردن خلاصه ساعت 6 صبح بود که خودت خوابیدی چند شب هم همین طور واسه شیر بیدار شدی ولی دیگه شیر نخواستی همین که تو خواب صدای گریه تو شنیدم فوری بغلت کردم و گردوندمت تا خوابت نپره.

خدا رو شکر چند روزه خودت به راحتی سرتو میزاری روی بالش و میخوابی بدون هیچ گریه ای و در طول روز هم دیگه شیر نمیخوای و دو شبه که دیگه واسه شیر شب هم بیدار نمیشی فدای دختر خوشگلم بشم عزیز مامان خیلیییییییی خوشحالم که تونستم نزدیک دوسال از شیره ی وجودم رو بهت بدم خدا جونم ممنونتممممممممم.

 

پسندها (7)

نظرات (5)

عمه فروغ
16 اردیبهشت 94 20:10
آفرین به سلنایی که پروژه سخت از شیر گرفتن رو هم پشت سر گذاشته ان شاا... همیشه موفق باشی عزیزم
❤مهسا مامان سایمان❤
18 اردیبهشت 94 8:05
سلنا جون موفقیتت در پروژه شیر گرفتن رو تبریک میگم ایشالله تو تمام مراحل زندگیت موفق باشی عزیزم
مامان عسل 
18 اردیبهشت 94 10:37
سلام الهام جون خوبی عزیزم ..مطالبوکه خوندم دقیقاعسل هم همینطوربود..نمیشدبگی خیلی راحت ازشیرگرفتم ولی اون طورایی هم که خودم سخت گرفته بودم هم نبودخداروشکر..عسل بیشترشب اذیت میشدچون باشیرخوردن میخوابید..وچون مه مه درکارنبودنمیخوابیدشیشه هم که اصلا دوست نداشت فقط یه وقتهایی آب بهش میدادم خلاصه دلم کباب بودبراش..ولی بالاخره تموم شدوراحت شدیم خداروشکرکه سلناجون هم باموفقیت پروژه ازشیرگرفتن پشت سرگذاشت....
مامان مهدیه
21 اردیبهشت 94 14:50
خوشحالم که پروژه از شیر گرفتنو با موافقیت به اتمام رسوندین
ĸoѕαr
3 خرداد 94 8:25
سلام خاله جون.خوبید؟؟؟؟ یه خواهش ازتون دارم میشه کد 8روبه سامانه 1000891010 بفرستید.ممنون میشم یه دنیا...راستی تولدت مبارک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس سلنا می باشد