روزانه های دخترم
فندق کوچولوی من الان که دارم برات مینویسم شما 10ماه و 9 روزه هستی صاحب 6 تا مرواریدخوشگلی که باهاشون قشنگ مامانی رو گاز میگیری،چند وقتی هست که بای بای کردن رو یاد گرفتی فقط گاهی به جای اینکه دستای کوچولوتو به چپ و راست تکون بدی دستاتو بالا پایین تکون میدی اینم یه جور مدل بای بای کردنه.
عاشق توپ بازی هستی و هر وقت توپ رو به طرف ما قل میدی من و بابایی تشویقت میکنیم و بهت آفرین میگیم شما هم تازگیا از ما یاد گرفتی و بعد از اینکه توپ رو به طرف ما قل میدی خودت برای خودت دست میزنی دیگه اینکه عروسک های آهن ربای روی یخچال رو هم خیلی دوست داری و همین طور عاشق چراغی هر جا یه چراغ روشن میبینی انگشت اشارتو به طرف چراغ میگیری و میگی جیز،دالی بازی رو هم خیلی دوست داری ،از آهنگ one day که آرش خونده هم خیلی خوشت میاد.
خیلی فرزتر از قبل با کمک گرفتن از وسایل به سمت پهلو حرکت میکنی و به راحتی هم بعد از بلند شدن خودت میشینی،مدام منو میگیریو ازم بالا میری، با کمک ما آروم آروم قدم های کوچولوتو به سمت جلو برمیداری ،نانای کردن رو که خیلی وقت بود یاد گرفته بودی یعنی با آهنگ خودتو جلو و عقب حرکت میدادی الان کامل ترش کردی و دستاتم تکون میدی ،یه عادت دیگه هم که پیدا کردی اینه که وقتی من یا بابایی میریم حموم یا دستشویی میای پشت در میشینی و با دستای کوچولوت محکم میکوبی به در، حال من و بابایی رو که دیگه اون موقع نگو میخوایم درسته قورتت بدیم.
الان چند وقتی هم میشه که وقتی یه آدم غریبه میبینی دیگه گریه نمیکنی آفرین دختر گلم،خیلی قشنگ تو صندلی ماشینت میشینی،دیگه زیاد تو روروئک و کالسکه نمیمونی بیشتر دوست داری رو زمین باشی تا چهار دست و پا بری.
چند هفته ای هم میشه که کلمه ی دای دای رو یاد گرفتی و خیلی شیرین میگی دای دای چند روز قبل هم که جزوه ی دایی رو پاره کردی ولی دایی انقدر عاشقته که حتی جزوه پاره کردنت هم براش شیرینه.
از تغذیه ات هم بگم که تازگیا به سوپت گندم پرک اضافه میکنم و الان چند وقتی میشه که بهت خرما و همین طور گردو و بادام هم میدم،موز رو خیلی دوست داری شیر موز هم که دیگه عاشقشی از بین سرلاک ها از سرلاک گندم به همراه تکه های خرما بیشتر خوشت میاد سوپ رو هم دوست داری عاشق جوجه کباب و کبابی ولی وقتی دارم بهت زرده ی تخم مرغ میدم اوضاعی داریم دیدنی به زور میخوری،عاشق چایی هستی از اولین بار که تو فنجون دیدیش عاشقش شدی نمیدونم از کجا فهمیدی چه مزه ای هستش اگه ولت کنم قلوپ قلوپ چای میخوری، کلا لیوان و فنجون رو خیلی دوست داری و حتی وقتی من و بابایی با لیوان یا فنجان چیزی میخوریم تو کلی ذوق میکنی و بال بال میزنی دوغ رو هم خیلی دوست داری و بعد از اینکه بهت دوغ یا شیر موز میدیم زبونت رو میاری بیرون و اطراف لبت رو لیس میزنی و من و بابایی رو کلی میخندونی.
از اوضاع خوابت هم بگم که همچنان مثل سابق رو سینم میخوابی فقط من موندم چطور یک سال بعد قراره شما رو از شیر باز کنم چون روز به روز وابستگیت به سینه بیشتر میشه،چند وقتی هم هست که رو تخت ما و پیش ما میخوابی یعنی اگه من شبا پیشت نباشم فوری از خواب بیدار میشی نمیدونم از کجا احساس میکنی که من از پیشت بلند شدم ولی ظهرا راحت تو تخت خودت به تنهایی میخوابی.
از صدای سرفه-سشوار -خنده ی بلند میترسی همین طور از صدای جارو شارژی هم میترسی اصلا از هیبتش میترسی قبلا از صدای جارو برقی خیلی خوشت میومد ولی تازگیا ازش میترسی.