روزانه های دخترم
عروسک مامان الان که دارم برات مینویسم 11 ماه و 9 روزه هستی چیزی به تولدت نمونده و من و بابایی داریم تدارکات جشن تولدتو میبینیم باورم نمیشه که یک سال گذشت به سرعت برق و باد واقعا روزهای شیرین و به یاد موندنی رو برامون ساختی و امیدوارم روزهای پیش رو از این هم شیرین تر و به یاد موندنی تر بشه. دیشب من برای اولین بار برای شما قصه تعریف کردم قصه ی شنگول و منگول رو شما هم با دقت داشتی به قصه گوش میدادی،همچنین دیشب عروسک مامان برای اولین بار مداد گرفتی دستت و به کمک هم چند تا خط روی کاغذ کشیدیم و شما هر بار که یه خط میکشیدی کلی ذوق میکردی. امروز صبح هم من و شما و بابایی باهم رفتیم پارک هوا خوری این اولین بار بود که با شما میرفتی...
نویسنده :
مامان الهام
16:06
یازدهمین ماهگرد فرشته ی صورتی ما
دخترم 11 ماهگیت مبارک
ماه تابان من امروز 11 ماهه شدی اینک آمده ام اینجا تا برایت بنویسم که: 11 ماه هست که خورشید خانه ی ما از پس نگاه های تو طلوع میکند و شب ها ماه بابستن چشم های تو چشمانش را میبندد 11 ماه هست که من به یک من دیگر تبدیل شده ام و تغییراتم آنقدر شگرف است که تصورش هم ممکن نیست 11 ماه هست که تو روی زمین نفس میکشی و دو تا فرشته روی شانه هایت به یمن حضور تو به زمین آمده اند 11 ماه هست که مااحساس میکنیم زندگی زیباتر و شیرین تر از قبل هست 11 ماه هست که تو هستی و این قشنگ ترین و شیرین ترین چیزی هست که خدا به ما هدیه داده 11 ماه هست که در هوای تو نفس میکشیم نازنینم 11 ماه هست که هر روز خدا رو شکر میک...
نویسنده :
مامان الهام
18:15
تاریخ های به یاد ماندنی سلنای عزیزمان
اولین حمام= 92/3/ 4 خواندن اذان و اقامه در گوش دخترم=92/3/4 گرفتن شناسنامه ی گل دخترم=92/3/6 اولین باری که پیش دکتر کودکان رفتیم=92/3/7 اولین باری که مامانی و دخملی باهم تنها بودیم= صبح 92/3/18 اولین باری که رفتیم خونه ی بابا جون(بابای مامانی)=عصر 92/3/18 اولین باری که رفتیم خونه ی پدر بزرگ(بابای بابایی)=92/4/2 اولین آتلیه=92/5/22 سوراخ کردن گوش=92/6/15 برگشتن به روی شکم=92/6/15 غلتیدن=92/6/17 اولین سرما خوردگی=92/7/15 اولین گردش بیرون از شهر=92/7/25 اولین بار که بدون کمک نشستی=92/8/20 اولین باری که بابا گف...
نویسنده :
مامان الهام
18:09
مادرم روزت مبارک
وقتی برای اولین سال روز مادرخودم مادرم
مادر که میشوی نمیدانی از کجا،کی،چطور این همه تغییر،این همه صبر،این همه عشق پیدا میشود مادر که میشوی همه چیز به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد و تو دیگر خود قبل نیستی مادر که میشوی مهربان تر میشوی دلت حتی برای مورچه های کنار دیوار هم می لرزد مبادا پا رویشان بگذاری،مبادا مادری منتظرشان باشد مادر که میشوی باید آغوشت همیشه گشوده باشد حتی زمانی که خودت ناراحتی,خسته ای,درد داری و حتی زمانی که خودت نیازمند آغوش پر مهر مادرت هستی مادر که میشوی بی خیال تر میشوی بگذار دخترت کتابت را پاره کند،بگذار روی دیوار خط بکشد،بگذار تمام دستمال کاغذی ها را یکی یکی از جعبه بکشد بیرون،بگذار خوش باشد،خنده هایش را عشق اس...
نویسنده :
مامان الهام
23:22
عکس های آتلیه ای 10 ماهگیت
چند روز قبل عید عروسک خانم رو بردیم آتلیه و با تم نوروز و تم زمستان از خوشگل خانم عکس انداختیم اینم فایل عکسا. ...
نویسنده :
مامان الهام
17:08
باور کنم؟
باور کنم که به این سرعت بزرگ شده ای؟ باور کنم که دیگر نوزاد نرم و نازک دیروزها نیستی؟ باور کنم دندان های کوچک شیری ات را؟همان ها که تا دیروز زیر لثه ی صورتی رنگت پنهان بود وقتی برای اولین بار روی پاهایت ایستادی به من نشان دادی که بزرگ شده ای نشانم دادی که گذر زمان سرعتش از پلک برهم زدن هردویمان سریعتر است مگر نه اینکه من دلم میخواهد تو بزرگ شوی،بالنده شوی،تمام آرزوهایم را رنگ آمیزی کنی،مدرسه رفتنت را عشق کنم،دویدنت را،دانشگاه رفتن و عروس شدنت را و ... پس چه میشود که گاهی این طور حسرت زده التماس ثانیه هایی میکنم که مدام غیب میشوند؟ شاید فرداها قشنگ تر از امروزهایمان شوند شاید روزهای پی...
نویسنده :
مامان الهام
0:00
روزانه های دخترم
فندق کوچولوی من الان که دارم برات مینویسم شما 10ماه و 9 روزه هستی صاحب 6 تا مرواریدخوشگلی که باهاشون قشنگ مامانی رو گاز میگیری،چند وقتی هست که بای بای کردن رو یاد گرفتی فقط گاهی به جای اینکه دستای کوچولوتو به چپ و راست تکون بدی دستاتو بالا پایین تکون میدی اینم یه جور مدل بای بای کردنه. عاشق توپ بازی هستی و هر وقت توپ رو به طرف ما قل میدی من و بابایی تشویقت میکنیم و بهت آفرین میگیم شما هم تازگیا از ما یاد گرفتی و بعد از اینکه توپ رو به طرف ما قل میدی خودت برای خودت دست میزنی دیگه اینکه عروسک های آهن ربای روی یخچال رو هم خیلی دوست داری و همین طور عاشق چراغی هر جا یه چراغ روشن میبینی انگشت اشارتو به طرف چراغ میگیری و میگی جیز،دالی بازی ...
نویسنده :
مامان الهام
17:32